8
عسل مامانی سلام
دختر نازم ببخشید که با تاخیر و مختصر مینویسم این پستهای اخیر رو ؛ آخه مامانی سرم حسابی با شما گرمه و اصلا وقت خالی برای آپ کردن ندارم اما خاله ساناز زحمت کشیده عکسارو برام آپلود کرده منم دارم یادداشتهارو مینویسم که دیگه بشتر از این روزهارو و کارهای شمارو به ترتیب فراموش نکنم
عزیز دلم شما تو این ماه یعنی تو هشت ماهگی اولین دندون شیریتو در آوردی البته به این راحتی که من نوشتمو شما خوندی نه ....... از چند روز قبل در آوردن اولین مرواریدت تب و اسهال داشتی تا درست موقعی که من یه کوچولو نوک دندونتو دیدم و دیگه راحت شدی تا پیدا شدن دومین مروارید که آخرای این ماه بود و اونم کلی ادا در /اورد تا خودشو نشون بده
اما در هر حال کباب خور شدی رفت ...مبارکه عزیز دل مامان
تو این ماه فهمیدیم که مسافر کوچولوی خاله جون یه پسمل خوشگل موشگله که قراره آخرای اسفند ماه بیاد پیشمون و شما صاحب یه پسر خاله جیگگگگر بشی انشالله
از مهارتهای شما هم هر چی بگم کم گفتم مامانی ؛ شما همچنان میلی به چهاردست و پا رفتن نداری ؛ البته رو به جلو حرکت نمیکنی به سمت عقب حرکت داری و همه خونه رو میگردی اما خوب کمی تا مقداری تنبلی میکنی و بیشتر دوست داری رو پاهات بایستی و قدم زنان همه جارو بگردی ؛ روروئک گردی هم که داری و جایی از خونه از دست شما در امان نیست و تمام مدت در پی حس کنجکاوی تمام نقاط دور از دسترس رو هم داغون میکنی و از ریخت و پاش کشوی لباسات و ..... کلی لذت میبری
و اما مهارتهای گفتاری فقط بابا میگی و اونهم نه اینکه به بابایی کاری داشته باشی نهههه همینجوری دوست داری بگی و اصلا نمیدونی یعنی چی ولی خوب بابایی کلی ذوق میکنه و به من هم حرص میده مثلا
البته سر و صدا زیاد در میاری مثلا به به بو بو دددد اما خوب معنی خاصی ندارن فعلا و فقط در حد آواست.
مامانی دوست دارم بدونی که منو بابایی عاشقتیم ؛ دوستت داریم ؛ و کلی به خودمون میبالیم که پدر و مادر دختر باهوش و نازی مثل شما شدیم
خدایا همه نی نی هارو در پناه خودت در کنار مامان و باباهاشون حفظ کن هستی مارو هم همینطور