هستیهستی، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

هستی مامان و بابا

3+ کادوها

سلام دوستای خوبم خوبید؟ خوش میگذره؟ با نی نی ها تو گرمای تابستون چه میکنید؟ خیلی سخته تو این گرما مراقب نی نی بودن به خصوص اگه اولین تابستونش باشه و ٣ ماهه هم باشه وروجک من تا الان که 2 ماه و 25 روزه س تلاش میکنه انگشتای دستاشو ببره تو دهنش و هر از گاهی هم موفق میشه و چند ثانیه ملچ مولوچی راه میندازه و دل منو بابایی رو میبره . حرکاتش هم بیشتر شده و دیگه وقتی از خواب بیدار میشم کلی جابه جا شده. صداها هم که دیگه نگووووو هر روز با یکی از اسباب بازیای اتاقش دوست میشه یه روز خرس بزرگ سفیدش یه روز عروسکای آویز موزیکالش و حتی استیکر بزرگ روی دیوار اتاقش که این آخریرو عاشقش شده بچه م  قش قش میخنده براش . جغجغه هاش...
12 بهمن 1391

8

  عسل مامانی سلام  دختر نازم ببخشید که با تاخیر و مختصر مینویسم این پستهای اخیر رو ؛ آخه مامانی سرم حسابی با شما گرمه و اصلا وقت خالی برای آپ کردن ندارم اما خاله ساناز زحمت کشیده عکسارو برام آپلود کرده منم دارم یادداشتهارو مینویسم که دیگه بشتر از این روزهارو و کارهای شمارو به ترتیب فراموش نکنم  عزیز دلم شما تو این ماه یعنی تو هشت ماهگی اولین دندون شیریتو در آوردی البته به این راحتی که من نوشتمو شما خوندی نه ....... از چند روز قبل در آوردن اولین مرواریدت تب و اسهال داشتی تا درست موقعی که من یه کوچولو نوک دندونتو دیدم و دیگه راحت شدی تا پیدا شدن دومین مروارید که آخرای این ماه بود و اونم کلی ادا در /اورد تا خودشو نشون بده&n...
12 بهمن 1391

6

سلام دختر ناز مامان خوبی جیگرم؟ با چند روز تاخیر میخوام از روزای 6 ماهگیت بنویسم عزیز دلم وقایع مهم این ماه بیشترش شیطونیای شما بوده مامانی؛ از اوایل این ماه تلاش میکردی که چهار دست و پا بری اما نشد و الان  بیشتر تلاش میکنی راه بری ؛ شاید شما هم مثل بعضی از نی نی های دیگه اصلا چهار دست و پا نگیری و بخوای راه بیفتی. اما من دوست دارم چهار دست و پا هم بری دخملیه مامان  از صبح که با صدای جناب عالی بیدار میشیم تا خود شب سر و صدا میکنی و واسه خودت آواز میخونی البته گریه هم که جای خود دارد اصلا فراموش نمیکنی که هر از گاهی یه جیغ بنفش بزنی و  دقایقی مارو میهمان صدای نازت کنی هستی جونم خیلی خیلی خو...
16 دی 1391

7

سلام دختر نازم ببخشید که پست 7 ماهگیتو با 2 ماه تاخیر میزارم مامانی  بزار به حساب دست تنها بودنم و کلی کار که به خاطر شیطنتای شما خوشگل خانوم که نمیرسم به موقع انجام بدم . خوب اینم از عواقب مادر شدنه که سوای تمام بی نظمیاش که کم هم نیست  خیلی خیلی شیرینه و دلچسب  عزیز دل مامان شما 7 ماهگیت رو با واکسن و تب و یه سرماخوردگیه مختصر شروع کردی و به جز 4 روز اولش که خیلی هم سخت بود بقیه ی این ماه رو حسابی آتیش سوزوندی و کما فی سابق دلبری کردی و دل همه رو بردی اون دور دورا  غذا خوردن رو شروع کردیم با کمک مامان من و شما همه چی دوست داری غیر از فرنی . آب گوشت و میوه خیلی دوست داری و بقیه غذاهارو به تدریج به رژیم غذاییت اضاف...
16 دی 1391

5

  سلام عزیز دل مامان، چند روزی دیر آپ کردم وبلاگتو ، ببخشید مامانی سرم شلوغه هم به خاطر عمل بابایی و هم به خاطر سرماخوردگی خودم که چند روزی برنامه هامونو به هم ریختن، اما دیگه شکر خدا الان که دارم پست جدید میزارم همه چیز روبه راهه و هم بابایی بهتر شده و هم من دیگه روزای بحران رو پشت سر گذاشتم . دختر نازم ، هستی مامان ، این روزا انقدر شیرین و دوست داشتنی شدی که مامانی دلش میخواد قورتت بده . نینازه مامان خیلی خیلی اکتیو شدی یک لحظه هم سر جات بند نمیشی یا مدام در حال غلت زدنی و یا داری یه چیزی رو داغون میکنی ( یا روزنامه و یا کتابای داستانتو ) به برنامه های تلویزیون هم علاقه نشون میدی و قش قش میخندی منو بابایی حسابی لذت میبریم...
16 دی 1391

3

روزی که واکسن دو ماهگی رو گرفته بود .بغل مامان جون (مامان من) داریم میریم خونه مامان اینا تا چند روزی اونجا باشیم .از تب و درد بعد واکسن میترسیدم ولی سوای یکی دو ساعت بعدش که کمی بیقراری داشت بقیه روز حالش خداروشکر خوب بود و به خاطر قطره استامینوفن بیشتر روز خواب بود. اینجا رفته بودیم خونه خاله سعیده برای شام &خاله جون هستی خانوم رو پاگشا کرده بود و اون پاکت پول هم کادوی خاله سعیده س دستش درد نکنه ایشالله به زودی زود برای نی نی  خاله جون جبران میکنیم   این عکس خاله سانازه وقتی 4 ماهه بود خیلی شبیه  هستی جونمه اینجا دایی جون برای اولین بار هستی رو بغل گرفته تا اون موقع میترسید چون خیلی کوچمو...
16 دی 1391

4

سلام مامانای مهربون و نی نی های نازشون خوبید؟ خوش میگذره؟ هستی مامان تو ماه چهارم زندگیش انقدر ناز و دوست داشتنی شده که دل همه رو برده خانوم خانوما راحت میچرخه و سعی میکنه روی دستاش بلند شه اما هنوز زوده و فقط سر و صدا میکنه و جیغ میزنه و تا ما برش نگردونیم نمیتونه به پشت برگرده دستاشو با شدت و اشتهای زیاد میخوره صداهای زیادی در میاره و تلاش میکنه حرف بزنه و صدای کسی رو که باهاش حرف میزنه تقلید کنه البه فقط آهنگ کلام رو فعلا همه دور بریارو میشناسه و تو بغل غریبه ها چند ثانیه ای غریبه گی مینه اما خیلی سریع یه لبخند میزنه و یادش میره که آشنا نبود کلا با همه دوسته بچه م دوست داره خوابیده و درازکش شیر بخوره و د...
16 دی 1391

عکسای سیسمونی هستی جون

پرنسس تو عکس کادوی مامان جون (مامان بابایی) برای سیسمونی بود     این خرس خوشگل هم همراه با یه عروسک تو جعبه که داخل طبقه میز کامپیترش کذاشتم کادوی سیسمونی خاله سعیده بود این تابلوی نقاشی هم کاره خاله سانازه برای سیسمونیه وروجک کادوی سیسمونی عمو جون و زن عمو :سرهمی نخی بود که براش پوشوندمو عکسی ندارم ازش کادوی سیسمونی عمه جون هم یه چرخ خیاطی اسباب بازیه که در اولین فرصت عکشو میزارم یادگاری بمونه عکس لباسایی هم که عمه جون برات سوغاتی از شیراز آورده هم میزارم عکس کادوهای تولدت رو هم تو یه پست جداگانه میزارم  کادوی سیسمونی دایی جون هم که...
8 تير 1391

عکسای بیمارستان

فعلا برای شروع چند تا عکس میزارم تا سر فرصت بیامو جریانات این 2 ماه که نبودم رو بنویسم تا یادگاری بمونه برای هستی جونم             ...
15 خرداد 1391